تـــــو !!!
حـــرفــم یـــکی اسـتــــ !

تو استجابت کدام دعای سحرگاه منی؟
که غروبانه از آستان دلم میگذری...؟!
یادم هست؛ سالهای دورتر
زیر باران ،
چشمانم را نذر آمدنت کرده بودم!!
من دیـــوانه ی آن لـــحظه ای هستــم که تو دلتنگم شوی
و محکم در آغوشم بگیــری
و شیطنت وار ببوسیم
و من نگذارم
عشق من
بوسه با لـــجبازی، بیشتر می چسبـــد!!!
هَـمیشه بـآید کَسـی باشد
کـــہ مــَعنی سه نقطههاے انتهاے جملههایَتـــ را بفهمد
هَـمیشه بـآید کسـی باشد
تا بُغضهایتــ را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد
بـآید کسی باشد
کـــہ وقتی صدایَتــ لرزید بفهمد
کـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد…
کسی بـآشد
کـــہ اگر بهانهگیـر شدے بفهمد
کسی بـآشد
کـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردے برای رفتـن و نبودن
بفهمد به توجّهش احتیآج داری
بفهمد کـــہ درد دارے
کـــہ زندگی درد دارد
بفهمد کـــہ دلت برای چیزهاے کوچکش تنگــ شده استــ
بفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زیرِ باران تنگــ شده استــ
همیشه باید کسی باشد
همیشه....
دلم لک زده...!!!
برای یک عاشقانه ی آرام...!!!
که بشینم روی پاهات...!!!
بگذاری گله کنم...!!!
از همه این کابوسهایی
که چشم تورا دور دیده اند...!!!
دلتنگی را بهانه کنم
سرم را پنهان کنم
در گودی گلویت...!!!
تمام ریه ام را پر کنم
از عطر مردانه ات...!!!